معنی آماده و فراهم

حل جدول

آماده و فراهم

تیار

مهیا، تیار


آماده

فراهم، مجهز، مهیا

مهیا، فراهم، حاضر، مجهز، تهیه، آراسته

فرهنگ عمید

فراهم

آماده، مهیا،
(قید) [قدیمی] در کنار هم،
[قدیمی] گردآمده در یک محل،
* فراهم آمدن: (مصدر لازم)
حاصل شدن، به‌دست آمدن،
تٲلیف شدن،
[قدیمی] گرد آمدن، جمع شدن،
* فراهم آوردن: (مصدر متعدی)
گرد آوردن، جمع کردن،
آماده کردن،
* فراهم شدن: (مصدر لازم)
حاصل شدن، به‌دست آمدن،
[قدیمی] گرد آمدن،
[قدیمی] نظم و ترتیب یافتن،
* فراهم کردن: (مصدر متعدی)
به‌دست آوردن،
آماده کردن،
[قدیمی] جمع کردن،

لغت نامه دهخدا

فراهم

فراهم. [ف َ هََ] (ص مرکب، ق مرکب) (از:فرا + هم) گردآمده و به دست آمده. موجود:
پیاده نباشم ز اسباب دانش
گر اسباب دنیا فراهم ندارم.
خاقانی.
که هیچ آرزویی به عالم نبود
که یک یک بر آن خوان فراهم نبود.
نظامی.
|| مجتمع. با هم. (آنندراج): اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره بستستی. (کلیله و دمنه).
برچده زلفک فراهم او
کرده صبر از دلم پراکنده.
سوزنی.
و بیشتر متمم صرفی مصادری چون: آمدن، آوردن، شدن، کردن باشد. رجوع به ترکیبات شود.
- فراهم آمدن، گرد آمدن. انجمن شدن. اجتماع کردن. واهم آمدن. فاهم آمدن. جمع شدن. خلاف پراکندن. (یادداشت به خط مؤلف). اجتماع. (منتهی الارب): وحوش... روزی فراهم آمدند و به نزدیک شیر رفتند. (کلیله و دمنه).
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از هوای مدح تو آید فراهم چون پرن.
سوزنی.
- || ممکن شدن. (یادداشت به خط مؤلف). به دست آمدن. حاصل آمدن: واجب است بر کافّه ٔ خدم و حشم که آنچه ایشان را فراهم آید ازنصیحت بازنمایند. (کلیله و دمنه).
آسودگی مجوی که کس را به زیر چرخ
اسباب این مراد فراهم نیامده ست.
خاقانی.
و رجوع به فراهم شود.
- فراهم آوردن، جمع کردن. گرد کردن: مقدمان هر صنف را فراهم آورد. (کلیله و دمنه). جوجو به گدایی فراهم آورده ام. (گلستان).
به گدایی فراهم آوردن
پس به شوخی و معصیت خوردن.
سعدی (صاحبیه).
گوسفندان را فراهم آورد و به یک جا جمع کند و بعد از آن دو بهره گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ قم).
- فراهم آورده، جمعآوری شده.
- || تألیف شده: این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ٔ علماو براهمه ٔ هند است. (کلیله و دمنه). و رجوع به فراهم آوردن شود.
- || برهم نهاده. روی هم چیده: خشتی چند فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. (گلستان). و رجوع به فراهم شود.
- فراهم افتادن، پیش آمدن. دست دادن. به وقوع پیوستن:
این وصلت اگر فراهم افتد
هم قرعه ٔ کار بر غم افتد.
نظامی.
و رجوع به فراهم شود.
- فراهم پیچیدن، فراهم کردن. جمع کردن. درهم پیچیدن: رحل و ثقل خویش فراهم پیچید و به بخارا رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و رجوع به فراهم شود.
- فراهم چیدن، بالا کشیدن. به سوی خود کشیدن. (یادداشت به خط مؤلف).
- دامن فراهم چیدن، خود را از کاری دور داشتن: دامن صحبت فراهم چینم و خاموشی گزینم. (گلستان). و رجوع به دامن... شود.
- فراهم شدن، اجتماع. گرد آمدن. انجمن شدن. (یادداشت به خط مؤلف):
کسانی که در پرده محرم شدند
در آن داوری گه فراهم شدند.
نظامی.
بلندی نمودن در افکندگی
فراهم شدن در پراکندگی.
نظامی.
به هر مدتی فیلسوفان روم
فراهم شدندی ز هر مرز و بوم.
نظامی.
و رجوع به فراهم شود.
- || نظام یافتن. بسامان شدن. مرتب گشتن. مقابل درهم شدن:
درهم شده ست کارم و در گیتی
کار که دیده ای که فراهم شد.
خاقانی.
- فراهم کردن، گرد آوردن. جمع کردن: به پای دارد سنت ها را و فراهم کند آنچه پراکنده شده است از کار. (تاریخ بیهقی). ده هزار سوار ترک و عرب و دیلم فراهم کرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
گر آرایش نظم از او کم کنم
به کم مایه بیتش فراهم کنم.
نظامی.
- فراهم گردیدن، جمع شدن. گرد آمدن. (یادداشت به خط مؤلف).
- فراهم گرفتن، جمع کردن.
- دامن فراهم گرفتن، خود را کنار کشیدن: قوم محمودی... بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. (تاریخ بیهقی). و رجوع به فراهم و دامن... شود.
- فراهم گشتن، گرد آمدن. جمع شدن. (یادداشت به خط مؤلف).و رجوع به فراهم شدن شود.
- فراهم نشستن، با هم نشستن. مجلس ساختن. انجمن کردن:
فراهم نشینند تردامنان
که این زهد خشک است و آن دام نان.
سعدی (بوستان).
در همه شهر فراهم ننشست انجمنی
که نه من در غمش افسانه ٔ آن انجمنم.
سعدی (بدایع).


آماده

آماده. [دَ / دِ] (ن مف / نف) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته.آراسته. بسیجیده. فراهم کرده. برساخته. حاضر. شکرده.سیجیده. (فرهنگ اسدی). بسغده. آسغده. سغده. (اوبهی). چیره. بسامان. ساخته و پرداخته. تیار:
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی.
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر کار آماده دل.
فردوسی.
چون همی شد بخانه آماده
دید مردی بره براستاده.
عنصری.
حاجب گفت که همه قوم با وی [امیر محمدبن محمود] خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه).
گفتم ای گوسفند کاه بخور
کز علفها همینت آماده ست
گفت جو، گفتمش ندارم، گفت
در کدیه خدای بگشاده ست (کذا).
انوری (از صحاح الفرس).
تو داری بدل گنج آماده را
تو کردی بلند آدمیزاده را.
امیرخسرو.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی.
حافظ.
|| در اصطلاح بنایان، گچی روان تر از بوم.


ساخته و آماده

ساخته و آماده. [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) ساخته وپرداخته. حاضر و آماده: چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه).

مترادف و متضاد زبان فارسی

فراهم

آماده، حاضر، مهیا، میسر، کسب، تحصیل، اندوخته، جمع‌آوری، گردآوری

واژه پیشنهادی

آماده

مهیا-فراهم-حاضر

ترکی به فارسی

آماده

آماده

فرهنگ فارسی هوشیار

آماده

(اسم) حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن. مهیا بودن مستعد بودن.


فراهم

گرد آمده و بدست آمده، موجود

فرهنگ معین

فراهم

گردآمده، جمع شده، اندوخته شده. [خوانش: (فَ هَ) (ص.)]

فارسی به آلمانی

فراهم

Erhältlich, Erreichbar

معادل ابجد

آماده و فراهم

383

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری